چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند


چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند

چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند


چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند

عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چو من مرغی
نیست بستان خراسان را چو من مرغی
نیست بستان خراسان را چو من مرغی
نیست بستان خراسان را چو من مرغی
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام
یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام
یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام
یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
می رود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
می رود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
می رود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
می رود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانی است
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانی است
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانی است
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانی است
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند